به نام خدا
سلام؛
- بلدین خودتون سِرُم رو بکشید؟
- جان؟ بله بله، تخصص دارم...
و میخندم.
فاطمه هم که تا حالا داشت از درد اشک میریخت، پقی میزنه زیر خنده. خانم پرستار هاج و واج نگاهمون میکنه. کوتاه و چاقه و موهای نامرتب کوتاهشو، چند روزی هست که نشسته. عوضش لاکهای صورتیش، تازه و قشنگن. صورت نمکینی داره. چشم و ابروی مشکی کشیده و ... باقیش زیر ماسکه. نگاهش مهربون و لحنش خودمونیه.
میگم: دفعه قبل یه خانم پرستاری زحمت سرم فاطمه رو کشیدن و بعد گفتن کشیدنش راحته. تموم شد در بیارین و چسب بزنین. منم گفتم باشه. سرم که تموم شد، 5 دقیقه طول کشید تا بتونم آنژیوکت رو از دستش بیرون بکشم، وقتی بالاخره درومد فشارم افتاد، خیلی حالم بد شد. من اصلا استعداد خون و خونریزی ندارم!
هر سه میخندیم.
میگه: یک: این پیچ رو به سمت پایین بکش تا سرم قطع شه، دو: این چسبو آهسته دربیار، سه: این پد رو بذار رو محل آنژیو و با دست دیگهات آهسته درش بیار. حله؟!
بععععله که حله! یعنی من لنگ مراحلش بودم؟ آقا من هنرمندم! دل این کارا رو ندارم. به کی بگم؟! هرکسی را بهر کاری ساختند...
الانم نشستم اینجا، بالا سر فاطمه که حالا زیر سه تا پتو خوابیده، و چشمم به سرمه که رو به پایانه! پرستار هم که رفته. خدایا حالا چیکار کنم؟
یکی دو روزی هست حالش خوب نیست. انگار مسموم شده. با دو تا پزشک متخصص تلفنی مشورت کردم و نسخه گرفتم.
از صبح هوا به هم پیچیده، کولاکه. برف، به زانو نرسیده ولی از صبح یک بند میباره. من که همیشه از برف ذوق میکنم ولی با مدرسه لابی کردم کلاسا رو مجازی کنن. کی تو این هوا میره مدرسه؟ آخ وزیر آموزش و پرورش دیشب تو جشنواره فجر بود. کاش یه عرض ارادتی بهش میکردم!
نسخه رو برام فرستاده بودن، ولی دلم نیومد تو این هوا آقا باری رو بفرستم داروخانه. عصری جلسه شورای فرهنگی بود. با چه وعضی رفتم (خودم میدونم وضع چجوری نوشته میشه!). بعد از جلسه که نه تو تایمش شروع شد، نه تو تایمش تموم شد (به رسم همیشگی ملت شریف ایران که نمیدونم چرا تو کت من یکی نمیره) رفتم از داروخانه داروهاشو گرفتم.
باورم نمیشد کسی تو این کولاک بیاد برای تزریق ولی خدا خیرش بده، بالاخره یکی ساعت 11 شب اومد.
خوابش برده.
سرم داره تموم میشه.
یکی بیاد سرمو بکشه!
بازدید امروز: 189
بازدید دیروز: 100
کل بازدیدها: 583833